یکی گردن بگیره بیاد واسه A فن‌پیج بزنه ادیتای منو بزاره تو پیجش.
هی نگاه به گالریم میکنم غصه میخورم.
اصلا مزه‌ی باقلوا باعث میشه روح آدم جلا پیدا کنه =)
ورژن زن و باشعورِ "ا.ا"، میشه همین پشتیبان و مشاوری که الان دارم :))
یه پارت نسبتا بلندی از رمانو نوشتم
و الان احساس خوشحالی میکنم ^----^
ولی در آینده تا زمانی که قراره شغل مرتبط با رشته‌م رو پیدا کنم،
با سر میرم توی بوکلند پالادیوم یا باغ کتاب کار کنم :")
عشق میکنم توی فضاشون 🥺
It's funny how everybody got pregnant during quarantine =))
از اونجایی که جدیدا با اسمم هم زیاد شوخی میشه دلم میخواد برم قمه بکشم، یا برم توی دنیای هیجان‌انگیزِ رمانم.
الان هرکی منو بشناسه میگه "تو و اینکارا؟!" آره والا. من و اینکارا. از بس زندگی بی‌هیجان شده و هیچی حال نمیده.
تازه دارم متوجه میشم چرا نه میتونم درس بخونم نه زبان
خلاصه‌ش اینکه نمیتونم مثل قدیم باشم؛
چون انگیزه ندارم!
چون همش میگم "آخرش که چی؟؟:))
به قول doctoremariz, واقع در خب‌که‌چی ترین نقطه‌ی زندگی‌ام
و این واسه من توی این سن یکم... خب نگران کننده‌ست.
اینکه دیشب هم ذوقم کور شد و بقیه جوری باهام رفتار میکنن که انگار آرزوهام شدنی نیستن هم بی‌تاثیر نیست.
چرا خودمون نمیتونستیم جنسیتمونو انتخاب کنیم؟:))
من صدددد درصد پسر میشدم...
نمیخواستم دختر باشم توی دنیایی که توش زن بودن ضعف به حساب میاد.
من عاشقِ هرکی میشدم جز تو ،
تا این اندازه مدیونم نمی‌شد /
بعضی وقتا گرفتن تصمیمایی که به صلاحتن قرار نیست حسِ خوبی داشته باشه...
کاش حداقل اگه اعتماد به نفس ندارم و عجولم، اینقد به داشتن فن‌پیج یا پیجِ پابلیک فکر نکنم.
با اینکه رمانای هما پور اصفهانیو دوست دارم و مسیر جالبی دارن
ولی همیشه یه چیزی زیادی تو رماناش پررنگه:
"غیرت و حس مالکیتِ بی‌خود و زیادیِ شخصیت اصلی مرد"!
و من حالم ازش به هم میخوره.
بعضی وقتا هم بهتره خودتو بزنی به نفهمی...
فهمیدن بعضی چیزا از نفهمیدنشون بدتره.
گریه میکنم واسه این وضعیتی که به وجود اومده؛
گریه میکنم و حسم مثل همون دی‌ماهِ شومه
گریه میکنم و با خودم میگم لنتی... کاری ازمون برنمیاد؟
از من می‌شنوین
خاطره ساختن بد نیست
حتی با کسی که قراره روزی بره...
خاطره ساختن بد نیست اگه قراره هم‌زمان شیرین و تلخ باشن...
اگه تنها حسی که در آینده ازشون می‌گیری، حس دلتنگی باشه.
اتفاقا دلتنگی بهتره...
بهت این حسو نمیده که وقتت رو تلف کردی.
ولی بترس از وقتی که خاطرات باعث شن حس تنفر پیدا کنی. :)
بترس وقتی دیدی اون آدم
داره باعث میشه حالت از هویتت به هم بخوره
داره باعث میشه دور بشی از کسی که بودی...
میدونی؟
اون آدم همون کسی بود که باید ازش میترسیدم
باید ازش زود و زودتر فاصله میگرفتم؛
قبل از اینکه دیر بشه
قبل از اینکه بارونی که قبلا باعث حال خوبم می‌شد باعث بشه دلم بگیره و منتظر روزای آفتابی باشم
قبل از اینکه از اعتماد بترسم؛
قبل از اینکه حسودی کنم به کسایی که با "آدم درست"شون آشنا شدن
و این حسادت تبدیل بشه به حرص، بعد اشک، بعد نفس عمیق و آخر سر جملاتی نظیر "بهش فکر نکن"
از کسی فرشته نساز که بعدا قراره کابوست بشه؛
نکن با خودت اینکارو. نکن.
میگه: توروخدا فقط یه لحظه برقارو وصل کنید، میخوام یه چنگال بکنم تو پریز راحت شم :))))
زنا تقریبا هیچوقت پشت همدیگه نبودن... هیچوقت. همیشه فقط مقابل همن.
حالم از زنایی که همجنساشونو درک نمیکنن و همدیگه رو جر میدن ولی رو به روی جنس مخالفشون فرشته میشن به هم میخوره.
پ.ن بی ربط: افتضاح تر از پریود توی سفر هم داریم؟ :/
چرا جدیدا همه‌ی معضلات و مشکلات مربوط به رابطه و ازدواج و دوست پسرم بهمانه و دوست دخترم فلانه میشه؟
موضوع دیگه‌ای وجود نداره خدایی؟
اگه توی همون دوران سینگلیَت همگی یه گِلی به سرمون بگیریم:)) و از این دوران لذت ببریم همه چیز خیلی قشنگ تر میشه
و درضمن کسی مناسب ازدواج و رابطه‌س که اتفاقا حالش با تنهاییش خوب باشه نه کسی که بخواد فقط به صرف اینکه تنها نباشه بره توی رابطه
تامام
به قول یه بنده خدایی
اگه توی جاده حالتون به هم نمیخوره موقع کار کردن با گوشی، بگید که بنده‌ی محبوب خدا بودن چه حسی داره؟ =))
والا من تا ۱۲ سالگی تو جاده رمااان تموم میکردم
اونوقت الان اومدم یکم money heist ببینم
مغزم و معده‌م شروع کردن به بندری زدن.
