.My cozy spot

337

اینقدر حرص نخور؛ اگه اون بالاسری بخواد، همه چیز اوکی میشه/نمیشه.

Jo March | یکشنبه بیست و هشتم آذر ۱۴۰۰ 11:20

336

من: خب از امروز می‌خوام مرموز باشم.

من دو دقیقه بعد: عه کل زندگیمو گفتم.

 

بسه دختر بسه!

Jo March | یکشنبه بیست و هشتم آذر ۱۴۰۰ 11:19

335

تقریبا دارم مطمئن میشم میان‌گرام :))

Jo March | یکشنبه بیست و هشتم آذر ۱۴۰۰ 11:18

334

شاید باورت نشه ولی دیگه برام مهم نیست اگه به چشمت نیام.

چیکار باید می‌کردم که نکردم؟ چی بیشتر می‌خواستی از منِ ساده‌یِ احمق؟

Jo March | جمعه بیست و ششم آذر ۱۴۰۰ 11:3

333

آریانفر می‌گه؛ -همیشه از من یه تصویرِ دور و محو بوده که می‌شد ندیدِش...

Jo March | جمعه بیست و ششم آذر ۱۴۰۰ 10:59

332

سفرِ چندان جالبی نبود... دیگه حتما یه مصلحتی داشته نمیدونم.

+انگیزه‌ام الان خیلی بیشتره واسه گذروندن این دوران تحصیلی که تموم شه بره لنتی!

Jo March | دوشنبه بیست و دوم آذر ۱۴۰۰ 14:46

331

-و منی که هنوزم منتظرم که عصری یه خبر خوب بشنوم

Jo March | شنبه بیستم آذر ۱۴۰۰ 14:33

330

تا اینجا که همش ضدحال بوده؛ خداروشکر.

Jo March | جمعه نوزدهم آذر ۱۴۰۰ 21:54

329

گورِ بابای همه اصلا.

Jo March | جمعه نوزدهم آذر ۱۴۰۰ 8:50

328

و خب خدا همیشه حواسش بود.

Jo March | سه شنبه شانزدهم آذر ۱۴۰۰ 11:33

327

الان حسم اینطوریه که از همه‌ی آدما و دنیاشون متنفرم و دلم میخواد ۲۴ ساعت بخوابم.

Jo March | یکشنبه چهاردهم آذر ۱۴۰۰ 16:31

326

احساس می‌کنم غریبه شبیهِ منه. احتمالا یه حس ششمِ اشتباهه ولی خب.

با اینکه الان اصلا نمی‌‌دونه من وجود دارم؛ با وجود اینکه دو برابر من سنشه، با وجود جنسیت متفاوتمون.

با وجود اینکه وسط زندگیش نیستم ببینم دقیقا چه خبره!

صرفا یه حدسه از دور.

اما از همین دور... شبیهیم. یه ذره بی‌اعصاب و یه ذره مودی. اون با آب‌شنگولی :)) بی‌حوصلگیاشو از یادش می‌بره تا مودش بیاد بالا، من با قهوه.

شاید اونم قهوه دوست داشته باشه.

اونم اهلِ بگو بخند و شوخیه مثل من. از همونایی که بهش می‌گی "چقدر تو مودی لنتی!"

اهل شوآف نیست و نیستم. دلی کار می‌کنه و یه روزایی عجیب حوصله‌ی همه رو داره، یه روزایی هم نه! و براش مهم نیست گه قضاوت شه.

چون با خودش فکر می‌کنه "کسی که بخواد بمونه می‌مونه دیگه."

این تقریبا یه تفاوته چون من ملاحظه‌کارتر از اونم...

شاید شبیهیم و شاید نه.

اصلا چی شد اینارو نوشتم؟ :))

Jo March | چهارشنبه دهم آذر ۱۴۰۰ 10:33

325

به عنوان کسی که هیچکس براش نریده بیش از حد سرم تو گوشیمه.

Jo March | دوشنبه هشتم آذر ۱۴۰۰ 0:38

324

به اندازه‌ی کافی حقیقتِ تلخ شنیدم؛ بهم یه دروغِ قشنگ بگو.

Jo March | چهارشنبه سوم آذر ۱۴۰۰ 11:22

323

چرا اینقدر حسادت میکنم به این آدم؟

از خودم بدم میاد.

Jo March | چهارشنبه سوم آذر ۱۴۰۰ 1:33

322

همه‌‌ی این احساسات گذران اما تا اون‌موقع؛

بینِ عشق و نفرت مرزِ باریکی هست و تو به طرزِ عجیبی

باعث میشی در عرضِ یک ثانیه از اینور مرز برم به اونور و برعکس ((:

 

Jo March | چهارشنبه سوم آذر ۱۴۰۰ 1:32