یاد حرف اون دبیرمون میفتم و خندهم میگیره که میگفت: به مولفش گفتم "حسابان" کلمهی عربیه، به معنیِ دو حساب، چیا؟ انتگرال و دیفرانسیل. حالا کتاب تو نه انتگرال داره نه دیفرانسیل (از اینجا تا ابد پرانتز) اسمشو باید میذاشتی مثلا ریاضی!
-آقا حالا از قدیم اسمش همین بوده ماعم گفتیم تغییر ندیم، اصلا کسی توجه نمیکنه به این چیزا
الان نزدیک به یه هفته یا شاید بیشتره که تا چشمامو روی هم میذارم، هر زمان از روز، خواب بد میبینم. یعنی کابوس نیستنا... ولی تو هر کدومشون شده یه اعصاب خوردیِ ریزی وجود داره. هیچکدوم خوابای خوبی نیستن.
و توی اکثرشون من گیجم چون کلی آدم غریبه میبینم... و وقتی بیدار میشم صورتشونو یادم نمیاد. فقط چندتا جزئیات کوچیک از صورتشون ممکنه یادم باشه.
واسه همین انگار اصلا نخوابیدم... و همش خستهم این روزا :)
پ.ن: این یارو دیگه با من حرف نزد این جلسه. همه رو شیرینی میدم😂 خیلییی بدم نمیومد از گیر دادنش اما خب اون استرسه رو بهم میده و من ترجیح میدم حس کنم واسه کسی مهم نیستم تا اینکه بخوام استرس بکشم امسال.
به عقب نگاه میکنم و میبینم من همیشه آدمِ فاصلهها بودم. از عزیزترین آدمای زندگیم به دور. هر کدوم یک سرِ دنیا و من گیر افتاده توی این شهرِ دیوونه... از ۴ سالگی از "م" دور بودم و خوشحالیهام خلاصه شد توی همون هر سال یکی-دو ماه دیدنش. (که حالا دیگه همونم قرار نیست باشه). کم کم بقیه هم رفتن. من از بهترین دوستم دورم. کسی که دوستش دارمو به تعدادِ انگشتای یه دست ندیدم. نتونستم برای آخرین بار از "ا.س" خداحافظی کنم و دیگه هیچوقت ندیدمش... شایدم درستش همین بود. اما خیلی وقتا دلم براش تنگ میشه.
از هرکسی که بهم نزدیکه، دورم و به جاش کلی آدم دور و برم هست که هر روز میبینمشون. کلی غریبه... «همهی این آمدنها و رفتنها، هیچکدام تو نمیشود.»
من هیچوقت دلتنگی رو درست درک نکردم، چون همیشه تو قعرش بودم... سِر شدم؛ چیزی نمیفهمم. دردشو حس نمیکنم.
تاحالا نشده بود نسکافه/قهوهم تموم شه و این دو روز که از این علیکافیهای بیخاصیت که کلش اسانسه میخوردم و کل روز سگ شده بودم و از سردرد و خواب آلودگی داشتم میمردم، تازه فهمیدم اعتیادم چقد جدیه =)
آقای "ش" انگار از آینده اومده بود که سه-چهار ماه پیش راجع به این روزام میگفت: خیلی باید صبور باشی؛ عجول نباش، در آرامش تلاش کن، و مهمترین چیز اینه: تحت هیچ شرایطی هول نشو!
دیشب داشتم با "پ" حرف میزدم میگفتیم نمرهی این میانترما واسه کسی که بخواد سال اول مهاجرت کنه مهمه. منم خندیدم گفتم حالا کی میخواد سال اول مهاجرت کنه! اونم گفت آررره بابا یه سیبو بندازی بالا تا بیاد پایین هزارتا چرخ میخوره. آره آره. خندهم درد داشت ولی:))
دوست دارم به همهی اطرافیانم بگم من خودم ۶ساله به اندازهی کافی دهن خودمو با کمالگراییم صاف کردم؛ نه اینکه بد باشه ها خیلی جاها هم به نفعم بوده اما از یه جایی به بعد دیگه مخرب میشه، درنتیجه شماها دیگه کمالگراییمو بیشتر از این تحریک نکنید گایز. چون در این صورت هدفای غیرمنطقیای واسه خودم میذارم و خودمو از وسط نصف میکنم.