.My cozy spot

645

تاحالا آینده‌م اینقدر به نظرم پر از ابهام نیومده بود... هیچیِ این روزای من شبیه اون چیزی که توی ۱۴ سالگی فکر میکردم قراره باشه نیست. هیچی.

Jo March | دوشنبه بیست و هشتم آذر ۱۴۰۱ 0:52

644

مامانِ A فالوم کرده :")) خدای منن

Jo March | یکشنبه بیست و هفتم آذر ۱۴۰۱ 20:14

643

‌[من دلم با موندنه، که ادامه می‌دمت.]

Jo March | یکشنبه بیست و هفتم آذر ۱۴۰۱ 0:16

640

someone please turn me into a poem or a painting, I'm tired of being human

Jo March | شنبه بیست و ششم آذر ۱۴۰۱ 11:14

639

...and if you don't love me now,

you will never love me again

I can still hear you saying

you would never break the chain.

Jo March | پنجشنبه بیست و چهارم آذر ۱۴۰۱ 11:33

638

Will I survive the following month? Stay tuned

Jo March | پنجشنبه بیست و چهارم آذر ۱۴۰۱ 1:6

My heart & brain having a conversation while I'm looking at him with straight face:

-خدایا این یارو واقعا تایپمه.

- خجالت بکش هم سن باباته.

- he's younger than my dad tho

+wtf?!?

- joking. خودم میدونم. گفتم "اگه" ۱۰ سال جوونتر بود تایپم بود.

- ولی تو اینو نگفتی

- وا بده. منظورم همین بود.

- تازه ممکنه ازدواج هم کرده باشه

- ok I did NOT see that coming- ولی بهش نمیادا

- اصلا به تو چه

*dead silence*
-چیشد تو از این خوشت اومد اخه؟ کمبود محبت داری؟!

- کمبود محبت که فکررر کنم دارم اما چه ربطی-

- باشه بسه. We've been through that before. اسمش کراشه، هیچ چیز منطقی‌ای براش وجود نداره، از سرتم میپره یکی دو ماه دیگه. ok?!

- so we're good now?

- we're good🤝🏽

Jo March | سه شنبه بیست و دوم آذر ۱۴۰۱ 18:38

637

یاد حرف اون دبیرمون میفتم و خنده‌م میگیره که میگفت: به مولفش گفتم "حسابان" کلمه‌ی عربیه، به معنیِ دو حساب، چیا؟ انتگرال و دیفرانسیل. حالا کتاب تو نه انتگرال داره نه دیفرانسیل (از اینجا تا ابد پرانتز) اسمشو باید میذاشتی مثلا ریاضی!

-آقا حالا از قدیم اسمش همین بوده ماعم گفتیم تغییر ندیم، اصلا کسی توجه نمیکنه به این چیزا

+خب من آدم نیستم؟ من توجه کردم

:))))))

Jo March | سه شنبه بیست و دوم آذر ۱۴۰۱ 18:15

636

- Age is just a number.

- You know what else is just a number?

- What?

- 911

Jo March | دوشنبه بیست و یکم آذر ۱۴۰۱ 16:38

635

واقعا امسال قدرت مبارزه با افسردگی فصلیو ندارم

از من دور شو لامصب-

Jo March | یکشنبه بیستم آذر ۱۴۰۱ 21:42

634

مدام بهت فکر میکنم چون همیشه تو ذهنم با آدمای مختلف زندگی‌ میکنم. این واکنش ذهن من برای فرار از حسِ تنهایی شدیده، و فرار از حسِ «دوست‌داشتنی نبودن»...

Jo March | یکشنبه بیستم آذر ۱۴۰۱ 21:41

633

الان نزدیک به یه هفته یا شاید بیشتره که تا چشمامو روی هم میذارم، هر زمان از روز، خواب بد میبینم. یعنی کابوس نیستنا... ولی تو هر کدومشون شده یه اعصاب خوردیِ ریزی وجود داره. هیچکدوم خوابای خوبی نیستن.

و توی اکثرشون من گیجم چون کلی آدم غریبه میبینم... و وقتی بیدار میشم صورتشونو یادم نمیاد. فقط چندتا جزئیات کوچیک از صورتشون ممکنه یادم باشه.

واسه همین انگار اصلا نخوابیدم... و همش خسته‌م این روزا :)

پ.ن: این یارو دیگه با من حرف نزد این جلسه. همه رو شیرینی میدم😂 خیلییی بدم نمیومد از گیر دادنش اما خب اون استرسه رو بهم میده و من ترجیح میدم حس کنم واسه کسی مهم نیستم تا اینکه بخوام استرس بکشم امسال.

Jo March | یکشنبه بیستم آذر ۱۴۰۱ 15:8

632

حس میکنم همیشه عقبم؛ روی‌ تردمیل می‌دوم، پر از نرسیدنم، همیشه عقبم... از همه. از همه... و این عذابم میده.

Jo March | یکشنبه بیستم آذر ۱۴۰۱ 14:45

630

به عقب نگاه میکنم و میبینم من همیشه آدمِ فاصله‌ها بودم. از عزیزترین آدمای زندگیم به دور. هر کدوم یک سرِ دنیا و من گیر افتاده توی این شهرِ دیوونه... از ۴ سالگی از "م" دور بودم و خوشحالی‌هام خلاصه شد توی همون هر سال یکی-دو ماه دیدنش. (که حالا دیگه همونم قرار نیست باشه). کم کم بقیه هم رفتن. من از بهترین دوستم دورم. کسی که دوستش دارم‌و به تعدادِ انگشتای یه دست ندیدم. نتونستم برای آخرین بار از "ا.س" خداحافظی کنم و دیگه هیچوقت ندیدمش... شایدم درستش همین بود. اما خیلی وقتا دلم براش تنگ‌ میشه.

از هرکسی که بهم نزدیکه، دورم و به جاش کلی آدم دور و برم هست که هر روز میبینمشون. کلی غریبه...
«همه‌ی این آمدن‌ها و رفتن‌ها، هیچکدام تو نمی‌شود.»

من هیچوقت دلتنگی رو درست درک نکردم، چون همیشه تو قعرش بودم... سِر شدم؛ چیزی نمیفهمم. دردشو حس نمیکنم.

Jo March | شنبه نوزدهم آذر ۱۴۰۱ 15:29

629

با تو تقدیرم گره خورد، به یه مُشت اما و ای کاش

Jo March | جمعه هجدهم آذر ۱۴۰۱ 14:51

628

با این حد از سردرد باید برم آزمون بدم؟ cool.

بعضی وقتا فکر میکنم من زمستونا باید به خواب زمستونی برم شاید. مگه میشه یه نفر تو سرما اینقدر اذیت شه :))

از اونورم کشورایی که تو ذهنمن واسه زندگی همشون سردن.

*بغض*

Jo March | جمعه هجدهم آذر ۱۴۰۱ 6:39

627

تاحالا نشده بود نسکافه/قهوه‌م تموم شه و این دو روز که از این علی‌کافی‌های بی‌خاصیت که کلش اسانسه میخوردم و کل روز سگ شده بودم و از سردرد و خواب آلودگی داشتم میمردم، تازه فهمیدم اعتیادم چقد جدیه =)

Jo March | سه شنبه پانزدهم آذر ۱۴۰۱ 22:8

626

انگار دوست داره به شوخی حرصمو دربیاره و به جوابایی که بهش میدم بخنده. همیشه هم باهام مهربونه حتی وقتی رو مخشم.

وایب داداشِ بزرگتر میده =))

Jo March | یکشنبه سیزدهم آذر ۱۴۰۱ 18:1

625

از سرگیجه و فشار پایین و عدم تمرکز و اعصاب داغون و دلدرد خسته‌م، از دختر بودن خسته‌م حقیقتا :))

Jo March | یکشنبه سیزدهم آذر ۱۴۰۱ 17:51

624 | Hehe

Jo March | جمعه یازدهم آذر ۱۴۰۱ 19:51

623

آقای "ش" انگار از آینده اومده بود که سه-چهار ماه پیش راجع به این روزام میگفت: خیلی باید صبور باشی؛ عجول نباش، در آرامش تلاش کن، و مهمترین چیز اینه: تحت هیچ شرایطی هول نشو!

دارم جون میدم تا بتونم کامل عمل کنم به حرفاش(:

Jo March | پنجشنبه دهم آذر ۱۴۰۱ 23:11

622

روند کراتین کردن یه جوری مثل شکنجه‌ست که نمیدونم چرا برای چندمین بار دارم انجامش میدم

Jo March | پنجشنبه دهم آذر ۱۴۰۱ 19:38

621

دیشب داشتم با "پ" حرف میزدم میگفتیم نمره‌ی این میانترما واسه کسی که بخواد سال اول مهاجرت کنه مهمه. منم خندیدم گفتم حالا کی میخواد سال اول مهاجرت کنه! اونم گفت آررره بابا یه سیبو بندازی بالا تا بیاد پایین هزارتا چرخ میخوره. آره آره. خنده‌م درد داشت ولی:))

Jo March | چهارشنبه نهم آذر ۱۴۰۱ 9:16

620

چگونه در ۵ ساعت، ۱۰ ساعت بخوابیم؟

Jo March | سه شنبه هشتم آذر ۱۴۰۱ 23:53

619

Ladies know what people want;

someone sweet & kind & fun

ladies simply had enough :)

Jo March | دوشنبه هفتم آذر ۱۴۰۱ 15:3

618

دوست دارم به همه‌ی اطرافیانم بگم من خودم ۶ساله به اندازه‌ی کافی دهن خودمو با کمالگراییم صاف کردم؛ نه اینکه بد باشه ها خیلی جاها هم به نفعم بوده اما از یه جایی به بعد دیگه مخرب میشه، درنتیجه شماها دیگه کمالگراییمو بیشتر از این تحریک نکنید گایز. چون در این صورت هدفای غیرمنطقی‌ای واسه خودم میذارم و خودمو از وسط نصف میکنم.

Jo March | دوشنبه هفتم آذر ۱۴۰۱ 7:41

617

دو جلسه‌ست دارم باهاش یکم پوکر و بی‌اعصاب رفتار میکنم که بیخیال شه و خب فکر کنم بالاخره داره یه چیزایی متوجه میشه :)) دیگه زیاد نگاهم نمیکنه. طبیعتا خودش ضایع میشه وقتی میبینه من دارم نگاهش نمیکنم :))

البته بچه‌ها میگن این بازم از رو نمیره :)))

به قول "پ" آدمِ رَدی زیاده؛ فاقد اهمیت.

فقط من اولین باره مواجه میشم با همچین چیزی و واقعا برگام ریخته

Jo March | یکشنبه ششم آذر ۱۴۰۱ 20:9

616

خاله دیشب برگشت گفت سر کلاس این یارو پرانول نخوریا! گفتم دوزش پایینه که، سوسول بازیه. گفت پس فردا عادت میکنی هرجلسه سرکلاسش میخوری که هیچ، توی موقعیتای حساس‌ترِ زندگیت مجبور میشی به چیزای قوی‌تری رو بیاری :))

حالا ولی من میخورم فردارو (😂) ببینم چی میشه بعدش :))

شایدم اصلا استرس نداشته باشم ولی خب به ریسکش نمی‌ارزه. اینم احتمالا توپش پُره فردا.

هفته‌ی پیش که اعصابمو داغون کرد، حداقل این جلسه رو ریلکس باشم:))

Jo March | شنبه پنجم آذر ۱۴۰۱ 23:38

615

And the voices that implore
"You should be doing more"
To you I can admit
That I'm just too soft for all of it...
")

Jo March | شنبه پنجم آذر ۱۴۰۱ 22:14

614

کم کم تَرکِشای تغییر رشته دادن داره میخوره بهم.

Jo March | جمعه چهارم آذر ۱۴۰۱ 17:5