نمیدونم این به میانگرا بودن مربوط میشه یا به دوقطبی بودن :))😂 که دقیقا نصف روز عاشق تعامل با خونواده و دوستامم و همه به نظرم پرفکتن و کاملا حوصلهی همه چیشونو حتی چرت و پرتاشونو دارم و نصف دیگهی روز از همهی دوستام بدم میاد و حوصلهشونو ندارم و عابویسلی اعضای خانوادهمُ همیشه دوست دارم ولی تو اون تایم حوصلهی بودن کنارشونو ندارم و دلم میخواد فقط تنها باشم. قبلا اینجوری نبودم.
شاید بعضی از آدمای دورم تاکسیکن و بخشِ برونگرامه که تحملشون میکنه، اونم فقط برای یه مدت کوتاه. و عمیقا احساس تنهایی میکنم و بخش درونگرام این تنهاییو یادآوری میکنه بهم و دوباره برمیگردم به خلوت خودم.
علتش هرچی که میخواد باشه؛ این احساسِ بیثباتی اصلا جالب نیست :))
Jo March | سه شنبه بیست و هشتم دی ۱۴۰۰
18:22
ولی واقعا دانلود سلامت روانیم قبل از کرونا.
Jo March | یکشنبه بیست و ششم دی ۱۴۰۰
19:28
Everybody, LITERALLY EVERYBODY NEVER fail to dissapoint me everytime I count on them
and that's the reason why I believe it won't be a big deal to live in a foreign country alone and by my own... 'cause I used to be alone all the time; even in my OWN HOMETOWN. So what's the difference?
Jo March | یکشنبه بیست و ششم دی ۱۴۰۰
2:50
All I know, all I know, loving you is a losing game
Jo March | یکشنبه نوزدهم دی ۱۴۰۰
16:23
اومدم بگم "س" هنوزم یه آدم خودخواهه که طرفشو برای درد و دل کردن و پر کردن تنهاییاش میخواد و به خودِ خودِ طرف اهمیتی نمیده -که البته توقعم بیجا و اشتباهه چون شما هیچ ارتباطی بین دو طرف پیدا نمیکنید که بدون منفعت باشه؛ آدما همیشه در ازای یه منفعتی دوستیشونو با هم ادامه میدن- که یادم افتاد خودم این حقو بهش دادم. خودم همیشه میگم اگه حرفی داشتی غری داشتی رو من حساب کن. و واقعیتش اینه که خوشحال میشم وقتی باهام درد و دل میکنن؛ خوشحال میشم وقتی میگن با حرف زدن باهام آروم شدن. خیلی خیلی زیاد حس خوب میگیرم. اما بعضی روزا هم با خودم فکر میکنم... یعنی فقط نقشِ من همینه تو زندگیشون؟ البته "زندگیش" بهتره چون فعلا فقط "س"عه که این حس بدو بهم داده. مثلا الان که اومد دوباره از "ن" حرف زد منم باهاش حرف زدم ولی در اصل چیزی که واقعا دلم میخواست بگم این بود: خب به تخمم. خودِ من واست اهمیتی دارم؟ اگه "ن" نبود باهام راجع به چی حرف میزدی؟ :)
Jo March | پنجشنبه شانزدهم دی ۱۴۰۰
21:2
عاشق نیستم اما کاش بودم. اگه بدون اینکه یه عشقِ دوطرفه رو تجربه کنم بمیرم چی؟ فکر کن دیشب بودی؛ از خونهتون میزدیم بیرون، با هم زیر بارون تو خیابونا قدم میزدیم، دوازده شب. جز من و تو کسی نبود. قهوه دستمون بود. با هم حرف میزدیم و میخندیدیم. میخندیدی و من انگشتمو فرو میکردم تو چال صورتت! به خاطر قدت دکلِ برق صدات میکردم و تو بهم میخندیدی. دیر وقت بود، نگران نبودی کسی بشناستت و من خوشحال بودم که خلوته همه جا. مجبور نبودی عینک دودی بزنی و برق چشماتو میدیدم. تهرانِ بارونی قشنگترینه، مگه نه؟ گوشیمو میذاشتم تو جیب پالتوم و آهنگ "ساقی"ِ کوروشو پلی میکردم. شایدم منِ محتاط باهات یکی دو نخ سیگار میکشیدم. شاید ازت میخواستم بخونی برام. شایدم فقط میخواستم برام حرف بزنی. در هرصورت صدات قشنگه... فکر کن بودی، فکر کن رفیقم بودی. شایدم پنهانی عاشق بودیم با اینکه میدونستیم هیچوقت نمیشد با هم باشیم. کاش بهم نزدیک بودی، کاش توی زمانِ درستی اومده بودم، کاش بودی...
Jo March | سه شنبه چهاردهم دی ۱۴۰۰
0:24
خدایا ارادهی حفظ تغذیه سالم و پیادهروی را در من حفظ بنما 😫
Jo March | یکشنبه دوازدهم دی ۱۴۰۰
16:55
میخوام با تو جایی بشینم
یا که ازت خوابی ببینم
بدون تو خالیه این شهر میدونی من هرجایی که میرم .
چشمات کاری که میکرد با من
هیچ ساقی نمیکرد !
میخوام واسه آخرین بار کنارت تو شبِ مهتابی بمیرم ...
Jo March | یکشنبه دوازدهم دی ۱۴۰۰
16:54